Monday 7 December 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 254


در قرنطینه  ماه نوامبر 2020  این بخش را از طریق زوم  در کنار هم خواندیم
سی و دومین جلسه در قرنطینه

در دوران خسرو پرویز پسر هرمزد پسر نوشین روان هستیم ولی بهرام چوبینه بر تخت نشسته
 

داستان خسرو پرویز را ادامه می دهیم که از قیصر کمک گرفته و سپاهی جمع کرده. از ایران هم بهرام چوبینه مقابل خسرو جنگید ولی نهایتا با چند نفر از اطرافیانش گریخت و به سمت خاقان چین رفت تا از او سپاه بگیرد و به جنگ با خسرو ادامه دهد

خسرو به رزمگاهی که آنجا با بهرام چوبینه جنگیده بود میاید و از غنائم به همه ی سپاه می بخشد و بعد به سمت آتشکده برای نیایش می رود و خدا را برای پیروزی سپاهش در جنگ با بهرام چوبینه سپاس می گوید

ازین سوی خسرو بران رزمگاه 
بیامد که بهرام بد با سپاه 
همه رزمگاهش به تاراج داد
سپه را همه بدره و تاج داد
یکی بارهٔ تیز رو برنشست
میان را ز بهر پرستش ببست
به پیش اندر آمد یکی خارستان
پیاده ببود اندران کارستان
به غلتید در پیش یزدان به خاک
همی‌گفت کای داور داد و پاک
پی دشمن از بوم برداشتی
همه کار ز اندیشه بگذاشتی
پرستنده و ناسزا بنده‌ام
به فرمان و رایت سرافگنده‌ام

بعد خسرو دبیر را می خواند و نامه ای به قیصر روم می نویسد و ماجرای رزمش با بهرام چوبینه را برای او می نویسد

وزان جایگه شد به پرده سرای
بیامد به نزدیک او رهنمای
بفرمود تا پیش او شد دبیر
نوشتند زو نامه‌ای برحریر
ز چیزی که رفت اندران رزمگاه
به قیصر نوشت اندران نامه شاه
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو دید مردی و بخت و هنر
دگر گفت کز کردگار جهان
همه نیکوی دیدم اندر نهان
به آذرگشسپ آمدم با سپاه
دوان پیش بازآمدم کینه خواه
بدان گونه تنگ اندر آمد به جنگ
که بر من ببد کار پیکار تنگ
چو یزدان پاکش نبد دستگیر
بمرد آن دم آتش و دار و گیر
چوبیچاره‌تر گشت و لشکر نماند
گریزان به شبگیر ز آنجا براند
همه لشکرش را بهم بر زدیم
به لشکر گهش آتش اندرزدیم
به فرمان یزدان پیروزگر
ببندم برو نیز راه گذر
نهادند برنامه بر مهرشاه
فرستادگان بر گرفتند راه

نامه را فرستاده به قیصر می رساند او هم یزدان را سپاس می گوید و به بینوایان دینار و خوراک می بخشد و سپس پاسخ نامه ی خسرو را میدهد

فرستاده با نامه شهریار
بشد تا بر قیصر نامدار
چو آن نامه برخواند قیصر ز تخت
فرود آمد آن مرد بیداربخت
به یزدان چنین گفت کای رهنمای
همیشه توی جاودانه بجای
تو پیروز کردی مر آن بنده را
کشنده توی مرد افگنده را
فراوان به درویش دینار داد
همان خوردنیهای بسیار داد
مر آن نامه را نیز پاسخ نوشت
بسان درختی به باغ بهشت

قیصر هم در پاسخ پیروزی را از یزدان می خواند و پاسخ نامه را با کلی هدایا از جمله صلیبی به جواهر آراسته شده برای خسرو پرویز می فرستد

سرنامه کرد از جهاندار یاد
خداوند پیروزی و فرو داد
خداوند ماه و خداوند هور
خداونت پیل و خداوند مور
بزرگی و نیک اختری زو شناس
وزو دار تا زنده باشی سپاس
جز از داد و خوبی مکن در جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان
یکی تاج کز قیصران یادگار
همی‌داشتی تا کی آید به کار
همان خسروی طوق با گوشوار
صدوشست تا جامهٔ زرنگار
دگر سی شتر بار دینار بود
همان در و یاقوت بسیار بود
صلیبی فرستاد گوهر نگار
یکی تخت پرگوهر شاهوار
یکی سبز خفتان به زر بافته
بسی شوشه زر برو تافته
ازان فیلسوفان رومی چهار
برفتند با هدیه وبا نثار

هدایا به خسرو می رسد. خسرو از هدایا متعجب می شود و به مشاورش می گوید که این جامه ای که قیصر فرستاده جامه ی پیشوای مسیحی است و نه لباس فاخر شایسته. حال اگر این جامه را نپوشم به قیصر برمی خورد و اگر این جامه را بپوشم همه فکر می کنند که به طمع کمک قیصر مسیحی شده ام

چو زان کارها شد به شاه آگهی
ز قیصر شدش کاربا فرهی
پذیره فرستاد خسرو سوار
گرانمایگان گرامی هزار
بزرگان به نزدیک خسرو شدند
همه پاک با هدیه نو شدند
چو خسرو نگه کرد و نامه بخواند
ازان خواسته در شگفتی بماند
به دستور فرمود پس شهریار
که آن جامهٔ روم گوهر نگار
نه آیین پرمایه دهقان بود
کجا جامهٔ جاثلیقان بود
چو بر جامهٔ ما چلیپا بود
نشست اندر آیین ترسا بود
وگر خود نپوشم بیازارد اوی
همانا دگرگونه پندارد اوی
وگر پوشم این نامداران همه
بگویند کاین شهریار رمه
مگر کز پی چیز ترسا شدست
که اندر میان چلیپا شدست

راهنما هم اینگونه پاسخ می دهد که دین به چیری که می پوشی نیست. خسرو هم آن لباس فاخر را به تن می کند.  هر خردمندانی که او را در آن لباس و صلیب دیدند فهمیدند که آن انتخاب قیصر بوده و بقیه هم اینگونه کمان بردند که خسرو مسیحی شده

به خسرو چنین گفت پس رهنمای
که دین نیست شاها به پوشش بپای
تو بردین زر دشت پیغمبری
اگر چند پیوسته قیصری
بپوشید پس جامهٔ شهریار
بیاویخت آن تاج گوهرنگار
برفتند رومی و ایرانیان
ز هر گونه مردم اندر میان
کسی کش خرد بود چون جامه دید
بدانست کور ای قیصر گزید
دگر گفت کاین شهریار جهان
همانا که ترسا شد اندر نهان

روز بعد خسرو رومیان و نیاطوس را دعوت می کند و خودش با جامه ای که قیصر به او داده بر تخت می نشیند. بندوی به سرعت برسم به دست پیش خسرو میاید. خسرو  به زمزمه شروع به خواندن واژ و دعاهای زرتشتیان می کند  
 
دگر روز خسرو بیاراست گاه
به سر برنهاد آن کیانی کلاه
نهادند در گلشن سور خوان
چنین گفت پس رومیان را بخوان
بیامد نیاطوس با رومیان
نشستند با فیلسوفان بخوان
چو خسرو فرود آمد از تخت بار
ابا جامهٔ روم گوهر نگار
خرامید خندان و برخوان نشست
بشد نیز بند وی برسم بدست
جهاندار بگرفت واژ نهان
به زمزم همی رای زد با مهان

نیاطوس که اینرا می بیند به آشفتگی از سر سفره بلند می شود و عصبانی می گوید که واژ و چلیپا با هم جوردرنمیایند و قیصر بر مسیحا ستم کرده که نمادهای دین را برای خسرو فرستاده

نیاطوس کان دید بنداخت نان
از اسقف یکی زاستر شد ز خوان
همی‌گفت واژ و چلیپا بهم
ز قیصر بود بر مسیحا ستم

بندوی که این جسارت را می بیند سیلی به نیاطوس می زند. خسرو که این را می بیند ناراحت می شود و میگوید این بندوی با نیاطوس جکار داشت

چو بندوی دید آن بزد پشت دست
بخوان بر به روی چلیپا پرست
غمی گشت زان کار خسرو چودید
بر خساره شد چون گل شنبلید
به گستهم گفت این گو بی‌خرد
نباید که بی‌داوری می‌خورد
ورا با نیاطوس رومی چه کار
تن خویش را کرد امروز خوار

نیاطوس هم از آنجا به لشکرگاه خود می رود و لباس رزم می پوشد و سواری می فرستد که یا این بندوی نامرد را به نزد من بفرست یا اینکه بر تو خواهیم شورید

نیاطوس زان جایگه برنشست
به لشکرگه خویش شد نیم مست
بپوشید رومی زره رزم را
ز بهر تبه کردن بزم را
سواران رومی همه جنگ جوی
به درگاه خسرو نهادند روی
هم آنگه ز لشکر سواری چو باد
به خسرو فرستاد رومی نژاد
که بندوی ناکس چرا پشت دست
زند بر رخ مرد یزدان‌پرست
گر او را فرستی به نزدیک من
و گرنه ببین شورش انجمن
ز من بیش پیچی کنون کز رهی
که جوید همی تخت شاهنشهی

خسرو که این را می شنود عصبانی می شود که از زمان کیومرث و جمشید تا کی قباد کسی حرفی از مسیحیت به زبان نیاورده. حال من این دین بزرگانم را بگذارم و مسیحی شوم. تو بیخودی هوا برت داشته. هنر رومی ها را در رزم دیده ام (اشاره به جنگ اول رومیان با بهرام چوبینه است که آنقدر از سپاه روم کشته شد که خسرو پنداشت اگر رزمی دیگر اینچنین پیش آید  همه ی سپاه روم از بین خواهد رفت

چو بشنید خسرو برآشفت و گفت
که کس دین یزدان نیارد نهفت
کیومرث و جمشید تا کی قباد
کسی از مسیحا نکردند یاد
مبادا که دین نیاکان خویش
گزیده سرافراز و پاکان خویش
گذارم بدین مسیحا شوم
گیرم بخوان واژ و ترسا شوم
تو تنها همی کژگیری شمار
هنر دیدم از رومیان روز کار

مریم (که به خاطر داریم دختر قیصر، خواهر نیاطوس و همسر خسرو پرویز است) به خسرو میگوید که بندوی را بمن بده تا پیش نیاطوس ببرم و من قول می دهم که بندوی را سالم به تو برگردانم. (یادداشتی به خود: نمونه ی دیگری از حکمت زنان که با دید و بینش خود از جنگ و خونریزی جلوگیری کردند. نمونه ی دیگر هم سیندخت مادر رودابه است.) خسرو می گوید به نیاطوس بگو که خسرو هیچ وقت نگفت که دینش را عوض می کند
 
به خسرو چنین گفت مریم که من
بپا آورم جنگ این انجمن
به من ده سرافراز بندوی را
که تا رومیان از پی روی را
ببینند و باز آرمش تن درست
کسی بیهوده جنگ هرگز نجست
فرستاد بندوی را شهریار
به نزد نیاطوس با ده سوار
همان نیز مریم زن هوشمند
که بودی همیشه لبانش بپند
بدو گفت رو با برادر پدر
بگو ای بداندیش پرخاشخر
ندیدی که با شاه قیصر چه گفت
ز بهر بزرگی ورا بود جفت
ز پیوند خویشی و از خواسته
ز مردان وز گنج آراسته
تو پیوند خویشی همی‌برکنی
همان فر قیصر ز من بفگنی
ز قیصر شنیدی که خسرو ز دین
بگردد چو آید به ایران زمین
مگو ایچ گفتار نا دلپذیر
تو بندوی را سر به آغوش گیر
ندانی که دهقان ز دین کهن
نپیچد چرا خام گویی سخن
مده رنج و کردار قیصر بباد
بمان تا به باشیم یک چند شاد
بکین پدر من جگر خسته‌ام
کمر بر میان سوک را بسته‌ام
دل او سراسر پر از کین اوست
زبانش پر از رنج و تیماراوست
که او از پی واژ شد زشت گوی
تو از بی‌خرد هوشمندی مجوی

مریم هم می رود و این حرف ها را با نیاطوس می زند. نیاطوس هم آرام می شود و از کار بندوی هم چشم می پوشد و به خسرو پیام می دهد که خردمندی از مست رومی انتظار نداشته باش و بعد نیاطوس خود به لشکرگاه باز میگردد

چو مریم برفت این سخنها بگفت
نیاطوس بشنید و کینه نهفت
هم از کار بندوی دل کرد نرم
کجا داشت از روی بندوی شرم
بیامد به نزدیک خسرو چو گرد
دل خویش خوش کرد زان گفته مرد
نیاطوس گفت ای جهاندیده شاه
خردمندی از مست رومی مخواه
توبس کن بدین نیاکان خویش
خردمند مردم نگردد ز کیش
برین گونه چون شد سخنها دراز
به لشکر گه آمد نیاطوس باز

خسرو به خراد برزین می گوید که عرض گاه را برای شمارش سپاه آماده کن و بعد برای همه بزرگان خلعتی آماده می کنند. خسرو به نیاطوس گهر و اسب و برده و زرین کمر می دهد 

بخراد برزین بفرمود شاه
که رو عرض گه ساز ودیوان بخواه
همه لشکر رومیان عرض کن
هر آنکس که هستند نوگر کهن
درمشان بده رومیان را زگنج
بدادن نباید که بینند رنج
کسی کو به خلعت سزاوار بود
کجا روز جنگ از در کار بود
بفرمود تا خلعت آراستند
ز در اسپ پرمایگان خواستند
نیاطوس را داد چندان گهر
چه اسپ و پرستار و زرین کمر
کز اندازه هدیه برتر گذاشت
سرش را ز پر مایگان برفراشت

به خاطر داریم که خسرو وقتی از قیصر روم کمک می خواهد تا به او سپاه بدهد در قبال آن خسرو قول می دهد تا زمانی که او پادشاه است از روم باج نگیرند و شهرهایی که قبلا در تصرف رومیان بوده را به آنان بدهد). حال شهرهایی را که در دوران قباد از رومیان گرفته شده به روم برمی گرداند و اینگونه تلخی را به شهد تبدیل می کند. رومیان هم به سمت روم برمی گردند

هر آن شهرکز روم بستد قباد
چه هرمز چه کسری فرخ نژاد
نیاطوس را داد و بنوشت عهد
بران جام حنظل پراگند شهد
برفتند پس رومیان سوی روم
بدان مرز آباد و آباد بوم

هفته ی بعد خسرو با ده سوار به سمت آتشکده می رود و دو هفته به عبادت مشغول می شود. روز هشتم که نزدیک روزگار سده هم بوده خسرو از آتشکده بیرون میاید و نذر و هدایایی هم به مستمندان و آتشکده می دهد

دگر هفته برداشت با ده سوار
که بودند بینا دل و نامدار
ز لشکر گه آمد به آذرگشسپ
به گنبد نگه کرد و بگذاشت اسپ
پیاده همی‌رفت و دیده پر آب
به زردی دو رخساره چون آفتاب
چو از دربه نزدیک آتش رسید
شد از آب دیده رخش ناپدید
دو هفته همی‌خواند استا وزند
همی‌گشت بر گرد آذر نژند
بهشتم بیامد ز آتشکده
چو نزدیک شد روزگار سده
به آتش بداد آنچ پذیرفته بود
سخن هرچ پیش ردان گفته بود
ز زرین و سیمین گوهرنگار
ز دینار وز گوهر شاهوار
به درویش بخشید گنج درم
نماند اندران بوم و برکس دژم

خسرو از آن جایگاه به اندیو شهر که با شورستان هم مرز بود می رود. همانجا که انوشیروان ایوان درست کرده بود و روزگاری در آنجا بود (یادداشتی به خود: ایوان کسری؟). در همانجا کاخی میاراید و بر تخت می نشیند

وزان جایگه شد به اندیو شهر
که بردارد از روز شادیش بهر
کجا کشور شورستان بود مرز
کسی خاک او راندانست ارز
به ایوان که نوشین روان کرده بود
بسی روزگار اندر آن برده بود
گرانمایه کاخی بیاراستند
همان تخت زرین به پیراستند
بیامد به تخت پدر برنشست

بعد خسرو دبیر را می خواند و منشور می نویسند. بندوی کدخدای آنجا می شود. خراسان هم به گستهم می رسد. همچنین  داراب گرد و صطخر را هم به بزرگانش می بخشد. منشور با مهر زرین مهر می زنند و به بزرگانی چون رام برزین، شاپور، گردوی، اندیان، تخوار و دیگران می دهد

جهاندار پیروز یزدان پرست
بفرمود تا پیش او شد دبیر
همان راهبر موبد تیزویر
نوشتند منشور ایرانیان
برسم بزرگان و فرخ مهان
بدان کار بندوی بد کدخدای
جهاندیده و راد و فرخنده‌رای
خراسان سراسر به گستهم داد
بفرمود تا نو کند رسم وداد
بهرکار دستور بد بر ز مهر
دبیری جهاندیده و خوب چهر
چو بر کام او گشت گردنده چرخ
ببخشید داراب گرد و صطرخ
به منشور برمهر زرین نهاد
یکی درکف رام برزین نهاد
بفرمود تا نزد شاپور برد
پرستنده و خلعت او را سپرد
دگر مهر خسرو سوی اندیان
بفرمود بردن برسم کیان
دگر کشوری را بگردوی داد
بران نامه بر مهر زرین نهاد
ببالوی داد آن زمان شهر چاچ
فرستاد منشور با تخت عاج
کلید در گنجها بر شمرد
سراسر بپور تخواره سپرد
بفرمود تا هر که مهتر بدند
به فرمان خراد برزین شدند
به گیتی رونده بود کام او
به منشورها بر بود نام او

همه ی لشکریان هم خلعت و مقام می گیرند. خسرو همه را نصیحت و از خونریزی و ستم به زیردستان منع می کند و می گوید که اگر زیردستی از لشکر یا از بزرگی رنج ببرد ستمکاره را بر دار خواهم کرد. هر کسی مالک گنجی است که از راه درست و با زحمت به آن دست یافته. از آنچه دارید بخورید و به نیازمندان هم بدهید. خسرو سهمی هم از خزانه برای آنان که مستمند هستند و پیمان می بندند که زمین را آباد کنند مقرر می کند 

ز لشکر هر آنکس که هنگام کار
بماندند با نامور شهریار
همی خلعت خسروی دادشان
به شاهی به مرزی فرستادشان
همی‌گشت گویا منادیگری
خوش آواز و بیدار دل مهتری
که ای زیردستان شاه جهان
مخوانید جز آفرین در نهان
مجویید کین و مریزید خون
مباشید بر کار بد رهنمون
گر از زیردستان بنالد کسی
گر از لشکری رنج یابد بسی
نیابد ستمگاره جز دار جای
همان رنج و آتش بدیگر سرای
همه پادشاهند برگنج خویش
کسی راکه گرد آمد از رنج خویش
خورید و دهید آنک دارید چیز
همان کز شماهست درویش نیز
چو باید خورش بامداد پگاه
سه من می بیابد ز گنجور شاه
به پیمان که خواند بران آفرین
که کوشد که آباد دارد زمین
گر ایدون که زین سان بود پادشا
به از دانشومند ناپارسا

حال چه اتفاقی میفتد و آیا بهرام می تواند از خاقان چین کمک بگیرد،  می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما. خلاصه برخی از داستان‌ها به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک زیر بپیوندید


کلماتی که آموختم

شبگیر= [ ش َ ] (نف ، اِ مرکب ، ق مرکب ) صبح و سحرگاه
چلیپا = صلیب
زاستر= [ س ْ / س ُ ت َ ] (ق مرکب ) بمعنی زانسوتر و از آن طرف تر، دورتر و پستتر باشد. (برهان قاطع
عرضگاه = [ ع َ / ع َ رَ ] (اِ مرکب ) جای عرض دادن چیزی . (آنندراج ). جای عرض و نمایش چیزی . محل عرضه . (فرهنگ فارسی معین ). معرض . نمایشگاه . عرضه گاه . عرضگه . رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود. || میدان شمار کردن سپاه

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
خداوند ماه و خداوند هور
خداونت پیل و خداوند مور
بزرگی و نیک اختری زو شناس
وزو دار تا زنده باشی سپاس
جز از داد و خوبی مکن در جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان

به خسرو چنین گفت پس رهنمای
که دین نیست شاها به پوشش بپای

توبس کن بدین نیاکان خویش
خردمند مردم نگردد ز کیش

همی‌گشت گویا منادیگری
خوش آواز و بیدار دل مهتری
که ای زیردستان شاه جهان
مخوانید جز آفرین در نهان
مجویید کین و مریزید خون
مباشید بر کار بد رهنمون
گر از زیردستان بنالد کسی
گر از لشکری رنج یابد بسی
نیابد ستمگاره جز دار جای
همان رنج و آتش بدیگر سرای
همه پادشاهند برگنج خویش
کسی راکه گرد آمد از رنج خویش
خورید و دهید آنک دارید چیز
همان کز شماهست درویش نیز
چو باید خورش بامداد پگاه
سه من می بیابد ز گنجور شاه
به پیمان که خواند بران آفرین
که کوشد که آباد دارد زمین
گر ایدون که زین سان بود پادشا
به از دانشومند ناپارسا

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان ---هرمزد  پسر نوشین روان، --- خسرو پسر هرمزد --- بهرام چوبین (فرمانده خسرو که ادعای شاهی کرد و به عنوان شاه  فعلا بر تخت نشسته

قسمت های پیشین

 گفتار فردوسی در سوگ فرزند  1828

© All rights reserved

No comments: